در گفتوگويي متفاوت با دکتر محمدعلي همتي، روانپزشک و عضو هيات علمي دانشگاه آزاد اسلامي، نگاهي داشتهايم به اهميت معاينات فيزيکي و باليني در بيماران مبتلا به اختلال اعصاب و روان.
در صورت بروز علايم يک بيماري جسمي در يک فرد مبتلا به اختلال اعصاب و روان، در قدم اول بايد به پزشک مراجعه کرد يا به روانپزشک؟
اين بستگي دارد به اينکه بيمار در بخش اعصاب و روان بستري باشد يا در خارج بيمارستان. معمولا بيماران بستري توسط روانپزشک معاينه ميشوند و در صورت مطرح بودن بيماري باليني به پزشک ارجاع داده ميشوند. اينجا خيلي مهم است که يک روانپزشک با بيماريهاي طبي آشنايي داشته باشد ولي بيماران غيربستري معمولا توسط خانواده به اورژانس بيمارستان آورده ميشوند و توسط پزشک عمومي يا متخصص ويزيت ميشود.
چه علايمي به تشخيص بيماري طبي در يک بيمار مبتلا به اختلال رواني کمک ميکند؟
2 نکته در علايم باليني اين افراد خيلي مهم است که بايد هم روانپزشکان و هم پزشکان به آنها توجه کنند؛ اول اينکه علايم باليني در بيماران رواني ممکن است متفاوت باشد. به عنوان نمونه در يک بيمار مبتلا به اسکيزوفرني، آپانديسيت ممکن است با علايم و نشانههاي متفاوتي نسبت به يک فرد عادي بروز کند؛ علايمي که به روشني و وضوح علايم در بيمار عادي نيست. اين تفاوت ميتواند به علت ماهيت خود بيماري اسکيزوفرني باشد؛ مثل کاهش دقت در بيان علايم. گاهي نيز ممکن است اين تفاوت به علت مصرف داروها باشد؛ داروهايي که علايم بيماري را مخفي نگه ميدارند. نکته دوم اين است که گاهي فرد مبتلا به اختلال اعصاب و روان، شکايات مختلف جسمي دارد اما اين شکايات ناشي از بيماري رواني او تلقي ميشود. زماني که اين شکايات تکرار شوند، معمولا دقت پزشک کاهش مييابد و نسبت به اين شکايات بيتوجهي ميشود. اين بيتوجهي ممکن است به تشخيص ديرهنگام بيماري جديد و جدي فرد منجر شود.
در ساير بيماران مبتلا به اختلالات اعصاب و روان، به جز اسکيزوفرني، چطور؟
در آنها هم ممکن است علايم جسماني بيشتر يا تکراري باشد. دردهاي پراکنده در بيماران افسرده که با تشخيص پزشکي هماهنگ نيستند و با مسير آناتوميک درد در افراد عادي مرتبط نيستند شايع هستند. بيماران افسرده به اصطلاح ميگويند درد مثل باد در بدنم ميچرخد و هر روز يک نقطه از بدنم درد ميکند. اين دردها، منشا پزشکي ندارند و از علايم روانپزشکي هستند. شايعترين دردهاي جسمي در بيماران افسرده عبارتند از سردرد، کمردرد و درد اندامها. بيمار افسرده در بيان درد کوتاهي نميکند؛ بلکه آن را بيشتر بيان ميکند. بنابراين خطر پنهان ماندن بيماري کمتر است. زماني که درد جديدي ايجاد شد يا الگوي درد تغيير کرد، حتما بايد به آن بيشتر دقت کرد.
چه خطري ممکن است يک بيمار مبتلا به مشکلات اعصاب و روان را بيشتر از افراد عادي جامعه تهديد کند؟
با پيشرفتهايي که در درمان بيماران حاصل شده، اين خطرها کاهش چشمگيري داشتهاند و شيوع زيادي ندارند ولي بلع اجسام غيرقابلبلع يا فرو کردن اجسامي نظير سوزن به بدن و نظاير آنها، فقط در بيماران اسکيزوفرني که پسرفت شديدي داشتهاند يا تحت درمان مناسب قرار نگرفتهاند، ديده ميشود. معمولا اين مشکلات به دنبال هذيانهايي است که بيمار دارد و بايد بيماري اصلي کنترل شود. در غير اين صورت، اقداماتي نظير جراحي فايدهاي ندارد و هذيان برجامانده مشکلساز خواهد شد.
در نگهداري از اين بيماران براي پيشگيري يا درمان سريع بيماريهاي طبي چه نکاتي حايز اهميت است؟
امروزه خيلي از بيماران در منزل نگهداري ميشوند. ترخيص سريع بيماران پس از دريافت درمانهاي لازم، طي مرحله حاد بيماري و حضور آنها در اجتماع و کنار خانواده کمک بزرگي به بهبودي آنها ميکند. اطرافيان بايد شناخت کافي از ماهيت بيماري داشته باشند و به اين نکته دقت کنند که درمان اين بيماران طولانيمدت است. بايد به صورت مرتب به روانپزشک مراجعه کنند تا در صورت بروز يک علامت جديد طبي يا رواني به سرعت بررسي شوند. بايد در مصرف داروها دقت کافي داشته باشند. گاهي عدم استفاده صحيح و کافي از داروها به عود يا تشديد هذيانهاي آنها منجر ميشود.
اما همانطور که خودتان هم اشاره کرديد، گاهي ممکن است بيمار رواني علايم غيرواقعي را بروز دهد يا به نوعي تمارض کند. آنوقت بايد چهکار کرد؟
واقعيت اين است که در برخي از بيماران، آستانه درد بالاتر است؛ يعني آنها درد را کمتر احساس ميکنند يا براساس تفکر خاصي به اين باور ميرسند که بايد درد را تحمل کنند يا ممکن است توهمهاي شنوايي خاصي داشته باشند که آنها را از شکايت به خاطر درد برحذر ميدارد. از سوي ديگر، برخي آستانه درد پايينتري دارند يا درد را به صورت اغراقآميز بيان ميکنند يا علايم غيرواقعي بروز ميدهند که به 3 گروه آنها اشاره ميکنم؛ گروه اول که دچار اختلال تبديلي هستند، علايم جسمانيسازي ناشي از يک تعارض دروني و يک بيماري رواني را نشان ميدهند. گروه ديگر که اختلال ساختگي دارند، يک بيماري خاص را تقليد ميکنند. امروز، علايم سنگ کليه يا آپانديسيت را تقليد ميکنند و فردا ممکن است بيماري ديگري را تقليد کنند. اين افراد معمولا اطلاعات پزشکي خوبي هم دارند. ممکن است با اقداماتي نظير گرم کردن دماسنج، چراغ يا چکاندن چند قطره خون در نمونه ادرار، پزشک را به تشخيص اشتباه انداختهاند و حتي به جراحي وادار کنند. اين افراد احساس نياز به مراقبتهاي پزشکي دارند؛ بدون اينکه دليل آن را بدانند. گروه سوم، افرادي هستند که تمارض ميکنند. اين افراد هيچگونه دردي ندارند ولي براي فرار از مسووليت يا معاف شدن از انجام کاري، تظاهر به بيماري ميکنند؛ نظير دانشجويي که براي غيبت از محل تحصيل دليلتراشي ميكند يا کارمندي که براي دريافت مزاياي از کارافتادگي، دست به تمارض ميزند.
در مواجهه با اين افراد بايد چه برخوردي داشته باشيم؟ توجه يا بيتوجهي؟
درباره گروه سوم که تمارض ميکنند، بايد بگويم که مسلما بايد آنها را طرد کرد. در مورد بيماران مبتلا به اختلال ساختگي، تشخيص مشکل است. آنها معمولا مراجعات مکرر به مراکز درماني دارند و معمولا تشخيص داده نميشوند؛ مگر اينکه توسط فردي مجددا ويزيت شوند. آنها بدون اينکه منتظر دريافت درمان يا حتي عکسالعمل خاصي باشند، پس از شناسايي و تشخيص، از دريافت مراقبت پزشکي صرفنظر كرده و به مرکز ديگري مراجعه ميکنند. به هر حال، اين افراد همه بايد جهت درمان اختلال ساختگي به روانپزشک ارجاع داده شوند و درواقع به شکايت جسماني آنها نبايد توجهي کرد. عمده مشکل در مورد بيماران مبتلا به اختلال تبديلي است. خيلي وقتها با اين بيماران برخورد بدي صورت ميگيرد. اين افراد تعارضي دارند که ممکن است مجددا تکرار شود و در نتيجه، بيمار دوباره مراجعه کند. برخي اوقات درمانهاي ساختگي و دارونماها باعث تسکين موقت درد ميشوند ولي به دليل اينکه تعارض اصلي همچنان پابرجاست، مشکل عود خواهد کرد. در اين افراد بايد تعارض برطرف شود و نياز ثانويه هم برطرف شود.
ممكن است درباره نياز ثانويه يك مثال بزنيد؟
بهعنوان نمونه، دختر نوجواني که با خانواده خود دچار مشکلاتي شده يا به دليل عدم توجه خانواده دچار تعارض شده و نميتواند مشکلش را حل کند، ممکن است اين علايم جسماني را بهصورت ناخودآگاه بروز دهد تا به اورژانس و مرکز درماني مراجعه کند و مورد توجه بيشتر خانواده قرار گيرد. اين توجه بيشتر همان نياز ثانويه (Secondary gain) است. در صورت تکرار اين حالت بايد بيمار از خانواده جدا شود تا هم تعارض درونياش با رواندرماني، درمان شود و هم نياز ثانويه از بين برود.
نکته ديگري هم در اين بحث باقي مانده که بخواهيد به آن اشاره کنيد؟
فقط اينکه خانوادههاي بيماران مبتلا به اسکيزوفرني و بيماران ديگر مبتلا به اختلالات اعصاب و روان توجه کنند که علايم بيماريهاي طبي در اين بيماران با افراد عادي يکسان نيست. پس خانواده بايد تشخيص اينکه علايم طبي در مورد اين بيماران چقدر اهميت دارد را به پزشک واگذار کنند.
منبع:www.salamat.com
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}